داستان آموزنده امت فاکس در یک رستوران
در ادامه این مطلب از سرگرمی فارسی ها داستان آموزنده و بسیار زیبای امت فاکس در یک رستوران را برای شما عزیزان آماده کرده ایم .
امیدواریم این داستان زیبا را بخوانید و دوست داشته باشید .
داستان آموزنده امت فاکس در یک رستوران
امت فاکس نویسنده و فیلسوف معاصر ایرلندی در اولین سفر خود به آمریکا برای خوردن غذا به یک رستوران رفت .
او هرچه به انتظار پیشخدمت نشست کسی به او توجه نکرد .
از همه بدتر کسانی که بعد از او وارد رستوران شده بودند همگی مشغول خوردن بودند .
بعد از چند دقیقه با ناراحتی از مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود پرسید :
من ۲۰ دقیقه است که اینجا نشسته ام چرا پیشخدمت به من توجه نمی کند؟
مرد جواب داد : اینجا سلف سرویس است .
به انتهای رستوران بروید و هرچه میخواهید در سینی بگذارید پول آن را بپردازید و غذایتان را میل کنید .
امت فاکس در این باره نوشت :
احساس حماقت میکردم ، وقتی غذا را روی میز گذاشتم ناگهان به ذهنم رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است .
همه نوع رخداد ، فرصت ، موقعیت ، شادی و غم در مقابل ما قرار دارد .
درحالی که ما بی حرکت روی صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که او چرا سهم بیشتری دارد !
ولی به ذهنمان نمی رسد از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است و برداریم .