داستان کوتاه استاد شیوانا درباره نواندیشی و روشنفکری

داستان کوتاه استاد شیوانا درباره نواندیشی و روشنفکری

هم اکنون در مجله آنلاین فارسی ها داستان کوتاه آموزنده و زیبای استاد شیوانا درباره نواندیشی را برای شما عزیزان گردآوری کرده ایم .

امیدواریم که این داستان پندآموز مورد پسند شما عزیزان قرار گرفته باشد .

داستان کوتاه استاد شیوانا درباره نواندیشی و روشنفکری

داستان کوتاه استاد شیوانا درباره نواندیشی و روشنفکری

استاد شیوانا در حال درس دادن مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود .

او می دانست که این موضوع به سادگی برای هرکسی جا نمی افتد .

زیرا بحث فرهنگ دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود شیوانا از یکی از شاگردانش خواست تا پنجره کلاس را ببندد و گفت که تا مدتی باز نشود .

از آنجا که تعداد زیاد و هوا گرم بود شاگردان کلافه شدند و خواستند تا پنجره را باز کنند .

پس از اینکه پنجره باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس رضایت کردند .

شیوانا پرسید : نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید ؟

شاگردان همگی هوای تازه را یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند .

شیوانا گفت : اگر اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه داشته باشید .

تعدادی از شاگردان گفتند فکر بدی نیست اما تعدادی دیگر پس از کمی فکر کردن گفتند :

ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز به تدریج کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم .

شیوانا گفت : خب .. حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید ! در جوامع وقتی یک اندیشه یا ایده یا فلسفه نو پیدا می شود عامه مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند اما کم کم چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقا آن را فراموش می کنند .

چون با فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا می کنند مگر آن که مثل برخی از شما به ضرر آن هم فکر کنند .

هم چنین داستان آموزنده و زیبای امت فاکس در یک رستوران را به شما کاربران گرامی پیشنهاد می کنیم .

2/5 - (1 امتیاز)
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.