داستان کوتاه کوروش کبیر درباره عشق
هم اکنون در مجله آنلاین فارسی ها داستان کوتاه آموزنده و خواندنی کوروش کبیر درباره عشق را برای شما عزیزان آماده کرده ایم .
در ادامه این مطلب داستان عشق کوروش را می خوانید .
امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید .
داستان کوتاه کوروش کبیر درباره عشق
دختری هر روز پیش کوروش کبیر می رفت و ادعا می کرد که عاشق اوست و از عشق کوروش خواب ندارد .
دختر می خواست با کوروش ازدواج کند و می گفت تا به خواسته اش نرسد حال پریشانش خوب نمی شود .
یک روز دختر عاشق دوباره پیش کوروش رفت و از احساسات خود به کوروش گفت و ادعای عشق کرد .
کوروش به دختر لبخندی زد و گفت :
من نمی توانم با تو ازدواج کنم اما برادری دارم که برای ازدواج با تو مناسب تر است .
زیرا هم از من جوان تر است و هم زیباتر !
عشق کوروش
سپس با دست خود به پشت سر دختر اشاره کرد و گفت برادرم پشت سرت ایستاده است .
دختر عاشق به سرعت برگشت اما کسی را پشت سر خود ندید .
سپس کوروش به آرامی به او گفت :
اگر همانطور که می گفتی عاشق من بودی هرگز پشت سرت را نگاه نمی کردی !