داستان کوتاه عبید زاکانی درباره فقر
در ادامه این مطلب از مجله آنلاین فارسی ها داستان کوتاه و خواندنی عبید زاکانی درباره فقر را برای شما کاربران گرامی آماده کرده ایم .
امیدواریم از خواندن این داستانک خواندنی لذت ببرید .
داستان کوتاه عبید زاکانی درباره فقر
جنازه ای را بر سر راهی می بردند .
درویشی با پسر بر سر راه ایستاده بودند .
پسر : بابا در صندوق چیست ؟
پدر : آدمی !
پسر : کجایش می برند؟
پدر : به جایی که نه خوردنی باشد و نه پوشیدنی ، نه نان و نه هیزم ، نه آتش ، نه زر ، نه سیم ، نه بوریا و نه گلیم !
پسر : بابا مگر به خانه ما می برندش ؟!
پیشنهاد می کنیم داستان طنز و خنده دار دعوای زن و شوهر درباره فروش عروسک را هم بخوانید .
شناسه مطلب: