فاضل نظری شاعر عاشقانه ها
فاضل نظری شاعر عاشقانه ها
همینک در مجله آنلاین فارسی ها با مطلب”فاضل نظری شاعر عاشقانه ها” در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .
فاضل نظری شاعر معاصر ایرانی است که در سبک غزل شعر میسراید. نظری ۱۰ شهریور ۱۳۵۸ در خمین به دنیا آمد و بعدها برای ادامه تحصیل به تهران مهاجرت کرد. او دکتری رشته مدیریت از دانشگاه شهید بهشتی دارد، مدرس دانشگاه و مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. کتابهای منتشر شده از فاضل نظری گریههای امپراتور، اقلیت، آنها، گزیده شعر، ضد هستند.
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند، نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو، هرچند نشد
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند، نشد
دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمایه به تاوان نگرفت

************************************
نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست
دلیل عشق فراموش کردن دنیاست
و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست
خون ما از خون دیگر عاشقان رنگینتر است
رود راهی شد به دریا، کوه با اندوه گفت
میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است
ما چنان آیینهها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است
گر جوابم را نمیگویی، جوابم کن به قهر
گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است
سنگدل! من دوستت دارم، فراموشم نکن
بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است
************************************
به دریا می زنم! شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را، غافلی دیگر
************************************
ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر
پلک مرا برای تماشای خود ببند
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ میرسی به من اما چقدر زود
ای عشق میرسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگی همه را غرق میکند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
چشم انتظار حادثهای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر
منبع:کوکا،ستاره،ویستا