آشنایی با علیرضا قزوه و برخی از اشعار او
آشنایی با علیرضا قزوه و برخی از اشعار او
همینک در مجله آنلاین فارسی ها با مطلب”آشنایی با علیرضا قزوه و برخی از اشعار او ” در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .
علیرضا قزوه کیست؟
علیرضا قزوه در اول بهمن ۱۳۴۲ در گرمسار چشم به جهان گشود. وی دوران کودکی و تحصیلات را در همانجا گذراند و در سال ۱۳۶۱ دیپلم تجربی گرفت. او در سال ۱۳۶۹ مدرک کارشناسی را از دانشگاه حقوق قضایی قم اخذ نمود و کارشناسیارشد را در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران ادامه داد. وی در سال ۱۳۹۱ از تاجیکستان، دانشنامۀ دکتری خود را در رشتۀ لغتشناسی (زبان فارسی) دریافت کرد.
قزوه سرودن شعر را از سال ۱۳۶۰ آغاز کرد. وی از جمله شاعرانی میباشد که تا کنون در بیشتر همایشهای سراسری شعر دفاع مقدس، و شب شعرهای دفاع و مقاومت حضوری فعال داشتهاست. در طول دفاع مقدس مدت یک سال را در جبههها گذراندهاست. از آثار او میتوان به «از نخلستان تا خیابان»، «عشق علیهالسلام»، «با کاروان نیزه»، «صبح بنارس» و «چمدانهای قدیمی» اشاره کرد.
شعر علیرضاقزوه درباره شهید سلیمانی
نگین قدس
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
الا روح صداقت، معنی ایثار و آگاهی!
جهان غرق است در خودبینی و تزویر و نادانی
تویی از عاشقان سر به زیر و سربلند ماه
تویی از اهلبیت عشق ای خورشیدپیشانی
دمی که با شهیدان خدایی راز میگویی
تو حتی میتوانی قدسیان را هم بگریانی…
نوشتی دیو نفست را ببر اول به قربانگاه
به روی خاتم انگشترت با خط دیوانی
خلیل خودشکن کم دیدهام چونان تو در میدان
که اسماعیل جان را میکند هر روز قربانی…
الا پیر خراسانی، مریدی این چنین داری!
سَبَق بردهست از رستم مگر این گُرد کرمانی
سلام ما به این ظلمتشکن ماه بلنداختر
درود ما به آن خورشید، آن پیر خراسانی
صدای پارسایان از عراق و شام میآید
مگر ایران برون آرد جهان را از پریشانی…
الا ای قاسم فتح درخشان! فتح دیگر کن
که خصلتهای قاسم داری و خوی سلیمانی
در این میدان فراوان مدعی دیدم مگر آخر
نگین قدس را از دست اهریمن تو بستانی
شعر علیرضاقزوه درباره فاطمیه
آسمان آتش گرفت
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد
خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت
هان چه میپرسی چه پیش آمد؟ زمین را آب برد
بادبانِ کشتی پیغمبران آتش گرفت
یک طرف ماهِ مرا ابرِ سیاهِ فتنه کشت
یک طرف از درد غربت، کهکشان آتش گرفت
رفت سمت آسمان روحت، زمین از شرم سوخت
در زمین جسم تو گم شد، آسمان آتش گرفت
شعر علیرضاقزوه درباره سرارحاجی زاده
بارالها! سوخت دیگر جان غم پروردها
ریختند آتش به جان تشنگان، دلسردها
درد بیدردی به جان عدهای افتاده است
داد از این بیدادها، فریاد از این بیدردها
روی تخت خویش لم دادند و فرمان میدهند
مرد را، نامرد را، بشناس در ناوردها
بین مردم نرده میکارند نامردان دهر
مرد بود آن کس که سر را باخت در این نردها
کیستی بر صخره سُتوار تهمت میزنی؟
ریز میبینم تو را ای ریزتر از گردها
تیر آرش این زمان در دست حاجیزادههاست
درد مجنون را بپرس از ما بیابانگردها
کاش دور از فتنه تکراری تَکرارها
روزی مردان نیفتد دست این نامردها
دوستان حاج قاسم سرخ رویند و سپید
سبزتر خواهند شد از تهمت توزردها!
منابع: مشرق نیوز ،شعرهیات