معنی شعر به نام خدایی که جان آفرید سعدی

معنی شعر به نام خدایی که جان آفرید سعدی

در ادامه این مطلب از مجله آنلاین زندگی با عنوان معنی شعر به نام خدایی که جان آفرید سعدی در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .

به نام خدایی که جان آفرید یکی از شعرهای بسیار زیبا و خواندنی سروده سعدی می باشد .

همینک شما را به خواندن این شعر زیبا به همراه معنی آن دعوت می کنیم :

معنی شعر به نام خدایی که جان آفرید سعدی

معنی شعر به نام خدایی که جان آفرید سعدی

{ به نام خدایی که جان آفرید سخن گفتن اندر زبان آفرید }

به نام خداوندی که جان در بدن انسان قرار داد و به او توانایی سخن گفتن را بخشید .

{ خداوند بخشنده دستگیر کریم خطا بخش پوزش پذیر }

خدایی که یاریگر همه است گناهان را میبخشد و توبه پذیر است .

{ پرستار امرش همه چیز و کس بنی آدم و مرغ مور و مگس }

خدایی که همه از جمله فرزندان آدم مورچه و مگس تحت فرمان اوهستند.

{ به نام خدایی که جان آفرید سخن گفتن اندر زبان آفرید }

به نام خداوندی که جان در بدن انسان قرار داد و به او توانایی سخن گفتن را بخشید .

{ خداوند بخشنده دستگیر کریم خطا بخش پوزش پذیر }

خدایی که یاریگر همه است گناهان را میبخشد و توبه پذیر است .

{ پرستار امرش همه چیز و کس بنی ادم و مرغ مور و مگس }

خدایی که همه از جمله فرزندان آدم مورچه و مگس تحت فرمان او هستند .

معنی شعر به نام خدایی که جان آفرید

{ یکی را به سر برنهد تاج بخت یکی را به خاک اندر آرد ز تخت }

از روی تقدیر یکی را تاج بزرگی بر سرش قرار می دهد و دیگری را از تخت پادشاهی بر کنارش میکند .

{ گلستان کند اتشی بر خلیل گروهی بر آتش برد ز آب نیل }

اگر بخواهد میتواند آتش را به گلستان تبدیل کند ( اشاره به داستان حضرت ابراهیم ) و گروهی را میتواند از رودخانه نیل به قعر جهنم بفرستد . ( اشاره به داستان حضرت موسی )

{ به درگاه لطف و بزرگیش بر بزرگان نهاده بزرگی به سر }

درگاه لطف و بزرگی خداوند انقدر وسیع است که بزرگان و پادشاهان نیز سر تعظیم فرو می آورند .

{ جهان متفق بر الهیتش فرو مانده از کنه ماهیتش }

همه جهانیان با هم یک نظرند و بر لطف و بزگی خداوند شک ندارند و همه از درک ذات و بزرگی خداوند بزرگ عاجزند .

{ بشر ماورای جلالش نیافت بصر منتهای جمالش نیافت }

انسان ها آن سوی بزرگی خداوند را پیدا نکرده اند . زیبایی او آنقدر خیره کننده است که ما نمیتوانیم با چشمهایمان آن را ببینیم .

{ تامل در ایینه دل کنی صفایی به تدریج حاصل کنی }

اگر قلبا به خودت فکر کنی و خودت را خوبی بشناسی و در ویژگی های خود بیندیشی کم کم میتوانی وجودت را با صفا کنی .

چون خودشناسی مقدمه خداشناسی است .

{ محال است ای سعدی که راه صفا توان رفت جز در پی مصطفی }

ای سعدی غیر ممکن است که بتوانی راه صفا را پیدا کنی مگر این که پیرو پیامبر (ص) باشی .

این مطلب به دسته شعر سایت اختصاص دارد .

2.5/5 - (4 امتیاز)
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.