شیزوفرنی ،بیماری ای که شمارا به خودش وابسته میکند!
شیزوفرنی ،بیماری ای که شما را به خودش وابسته میکند !
شیزوفرنی یا روان گسیختگی نوعی بیماری حاد است که باعث تغییرات شدید در افکار و رفتارشخص مبتلا میشود .
با توجه به مشاهدات و تجربیات دراشخاص مبتلا به بیماری شیزوفرنی یا همان اسکیزوفرنی ، نتیجه گرفته شده است که بیشتر این افراد دوری گزین هستند و در ارتباطات اجتماعی خود بسیار ضعیف عمل میکنند . این افراد اصلا تمایلی برای ابراز احساسات خود ندارند .شاید با این توصیفات فکر کنید که شیزوفرنی خلاصه میشود به ذهن و ادراکات فرد ، ولی در بسیاری از موارد مشاهده شده است که اشخاص دچار به شیزوفرنی اعمال عجیب و غریبی را مرتکب می شوند و گاها هم از انجام هر گونه عمل فیزیکی عاجز هستند !البته بیماری شیزوفرنی
بیماری نیست که بشود با یک تعریف ساده از کنارش گذشت ، این بیماری یکی از پیچیده ترین بیماری های شناخته شده تا به حال است !
ما امروز در وبسایت فارسی ها نمی خواهیم به تحلیل علمی و پزشکی این بیماری بپردازیم . مطالبی که در ادامه خواهید خواند مربوط است به اعترافات یک بیمار مبتلا به شیزوفرنی، درباره زندگی اش و چیز هایی که ان ها را می بیند و اشخاصی خیالی که با ان ها ارتباط برقرار می کند ! همانطور که گفتیم مطلب پیش رو مصاحبه ای است از یک روان شناس با یک بیمار شیزوفرن . با ما همراه باشید…
میدانم برایت سخت است که خودت را برایم توصیف کنی ، ولی من برای اینکه بتوانم به تو کمک کنم تا بتوانی با این دردت مبارزه کنی،مجبورم سوال هایی رو ازت بپرسم.با دقت گوش کن و با من صادق باش.
ایا میتوانی صدا هایی که از درونت میشنوی ، یا ادم هایی که ادعا میکنی ان ها را هر روز ملاقات می کنی رو توصیف کنی؟
به گفته پزشک بیمار بعد از شنیدن این جمله بی درنگ جواب داد:
صداهایی که من می شنوم صرفا صدا نیستند . این صدا ها احساس میکنم تنها دارایی من هستند و از بچگی با من و در درون من زندگی میکنند . مثل این میماند که بدن من خانه ایست برای چند شخص متفاوت ! ولی این اشخاص ان چنان که معلوم است زیاد با هم سر سازگاری ندارند و در موقعیت های متفاوت روزمره ، هرکدام نظر خودشان را میگویند.
مثلا وقتی میخواهم وارد یک جای جدیدی بشوم این رفقا هر کدام نظر خودشان را راجع به این محیط ناشناخته میگویند . یکی میگوید کسل کننده است . یکی میگوید ارامش بخش است . یکی شان میگوید ترسناک است . همانطور که گفتم نظراتشان کاملا متفاوت است !
من تقریبا وجود ۵ شخصیت مختلف را در درونم حس میکنم ولی تا العان فقط توانسته ام با ۳ نفر از این ها ارتباط بیشتری برقرار کنم ! این ها میتوانم بگویم که کاملا تبدیل شده اند به صمیمی ترین دوستان من ! دونفر از این سه ، زن هستند وحتی برایشان اسم هم انتخاب کرده ام ، البته این کار را در زمان بچگی ام انجام دادم. اسمشان را پوچی و کوچک گذاشتم .
سومین نفرو دقیق نمیتونم تشخیص بدم زنه یا مرد!
ولی با توجه به رفتار هایش اسمش را شیطان بد گذاشته ام!
متاسفانه بر خلاف خواست درونی ام، اون بیش تر از بقیه همراهم است و بیش تر از بقیه در اموراتم دخالت میکند و نظر میدهد !
این شخصیت سومی رو علاوه بر این که می تونم بشنومش ، بیشتر اوقات میبینمش و باهم ملاقات می کنیم…
از بین ۵ نفری که گفتم در درون من زندگی میکنند شیطان بد متفاوت ترینشان است وبیش از ان که احساس کنم در درون من زندگی میکند ، حس میکنم از بیرون جسمم با من ارتباط برقرار می کند .
خب ، ایا میتوانی بیشتر از شخصیت شیطان بد برایمان بگویی؟
اون سخت ترینه و تقریبا نمیتونم باهاش کنار بیام…
شیطان برخلاف پوچی و کوچک خیلی نا ارامه و بیشتر باعث اذیتم می شه!
من هر وقت که اراده کنم میتوانم ازشر پوچی و کوچک راحت بشوم ، ولی وقتی سعی می کنم او را نادیده بگیرم شروع میکند به جیغ کشیدن ! وقتی که جیغ میکشد واقعا ازار دهنده میشود و چهره بدی به خودش میگیرد . برای همین خیلی کم سعی میکنم تا او را نادیده بگیرم .
خب این سه نفرو که میگی از چه زمانی شروع کردی به دیدنشون یا شنیدنشون؟
وقتی ۷ سالم بود و با مادرم در خانه قبلی مان زندگی میکردیم ، همه این ماجراها شروع شد.
ان زمان ها فقط و فقط صدای یک دختر خیلی کوچک بهمراه یک دختر تقریبا جوان را می شنیدم . (همان کوچک و پوچی)
ایا این افرادی که می بینی و حسشان میکنی تا حالا تو را برای انجام کاری مجبور کرده اند؟
همانطور که گفتم این ۵ نفر تقریبا در همه تصمیماتم دخالت می کنند و میشود گفت که من نمی توانم تصمیم مستقلی بگیرم و در باره اینکه میگویید مجبورم میکنند یا نه ، میگویم که نه ! ان ها فقط نظر میدهند و هیچ اجباری در کار نیست . ولی ۱۰ ها بار شده است که همان شخصیت شرور که واقعا احساس میکنم خود شیطان است چند بار به من پیشنهاد داده است که خود کشی کنم!
او به من راه های زیادی را نشان میدهد که من میتوانم با به کار گیری هر یک از ان ها به راحتی زندگی ام را از دست بدهم !
و چندین بار مرا با جیغ کشیدنش یا با کار های ازار دهنده اش مجبور به انجام این کار ها کرده است و من همانطور که گفتم سعی کرده ام او را نادیده بگیرم و اهمیتی ندهم !
بنظرت اگر ما بتوانیم این اشخاص را از ذهنت و زندگی ات بیرون کنیم ازاری میبینی؟
من خیلی دوست دارم مثل شما یا انسان های دیگر ازادانه زندگی کنم و تصمیمات خودم را خالصانه بگیرم. من همچنین از این که در برخی مواقع مردم من را با نگاه بد می بینند خسته شده ام، ولی واقعیت این است که ان ها جزوی از زندگی من هستند و روز هایی که با من نیستند و سراغم نمی ایند واقعا دلم برایشان تنگ میشود و حتی گریه ام میگیرد!
من با ان ها بزرگ شده ام و نصف خاطرات زندگی ام را این ۵ شخصیتی که شما میگویید صرفا خیال من هستند و نتیجه شیزوفرن هستند، تشکیل داده اند .
این ۵ نفر و به خصوص پوچی و کوچک و حتی شیطان بد که بجز ازار من کار دیگری بلد نیست تقریبا برایم مهم تر از خانواده ام یا دوستان واقعی ام هستند و برایم اصلا مهم نیست که ان ها حاصل شیزوفرنی باشند یا چیز دیگر!
ایا دوست داری چند نمونه از خاطراتت که با این دوستان خیالی ات ساختی را برایمان بگویی؟
نه ! من نمیتوانم این کار را برایتان انجام بدهم ،همین الان هم که داریم با هم صحبت می کنیم کوچک و پوچی از دستم ناراحت هستند،ان ها دوست ندارند در باره شان با کسی حرف بزنم. ولی اینگونه میتوانم بگویم کهمن از وقتی که با کوچک و پوچی اشنا شدم تقریبا سعی نکرده ام دوست دیگری داشته باشم ! چرا که کل روز را مشغول حرف زدن با ان ها و بازی کردن بودم . و انقدر سرم گرم میشد تا اصلا به فکر رفتن بیرون از خانه و بازی کردن با بچه های همسایه نمی افتادم . من در ابتدا فکر می کردم این یک چیز عادی است و همه انسان ها همچین احساساتی را تجربه می کنند ولی بعد ها مادرم به رفتار ها و حرف زدن های با خودم مشکوک شد . داشتم میگفتم ، ما کل روز را مشغول بازی کردن بودیم . ولی بازی ای که کسی متوجه ان نبود و هیچ توپ یا طناب و عروسک و ماشین اسباب بازی واقعی در کار نبود ! همه بازی ها در ذهن من و درون جسمم انجام میشد . همین العن که ۲۵ سالم است ، ما هر هفته یکشنبه ها وقتی شب میشود دور هم جمع می شویم و برای هم داستان خنده دار تعریف می کنیم و کلی می خندیم!
شناسه مطلب:
