انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش
همینک در مجله آنلاین زندگی با موضوع انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش در خدمت شما دوستان گرامی هستیم .
یکی از موضوعات انشایی که در بسیاری مدارس مطرح می شود حمل یک قالب یخ بدون دستکش می باشد .
در ادامه تعدادی انشا با نگارش مختلف در مورد موضوع عنوان شده نوشته ایم .
انشا اول
یادمه نامزدی داداش بزرگم بود و قرار شد من و بابام به بازار برویم و برای جشن نامزدی داداشم یخ بخریم .
گرمای تابستان به حدی زیاد بود که هر طور فکرشو می کردم امکان نداشت بدون یخ بتونیم جشن رو برگزار کنیم .
به سرعت آماده شدم و به همراه پدرم به بازار رفتیم .
وارد کارگاه یخ فروشی شدیم و پدرم با مسئول فروش صحبت کرد و قالب را به ما تحویل دادند .
من یادم رفته بود که با خودم دستکش ببرم و مجبور شدم بدون دستکش در حمل کردن قالب یخ به پدرم کمک کنم .
همین که دستم با یخ تماس پیدا کردم سرما کل بدنم را در بر گرفت .
دعا می کردم که زودتر به ماشین برسیم و یخ را در صندوق قرار بدیم .
دستامو دیگه حس نمی کردم انگار که از جاشون کنده شده بودند .
دستام قرمز قرمز شده بود .
وقتی که یخ رو سر جاش گذاشتیم فقط می تونستم با هااااااا کردن دهانم ، گرما به دستام برسونم .
حس و حال بسیار عجیبی داشت .
انشا دوم
یه روز گرم تابستون بود که توی کوچه با بچه ها داشتیم فوتبال بازی می کردیم که متوجه شدیم یه پیرمرد داره صدامون می کنه .
من اولش فکر کردم با من کار داره همش صدا می زد یه لحظه بیاین .
بازیو تعطیل کردم و با یکی از دوستام به طرف پیرمرد رفتم .
دیدم که یک قالب بزرگ یخ خریده و نمیتونه حملش کنه و از من و دوستم خواهش کرد یخ رو تا در خونش ببریم .
به نظر نمیومد که یخ سنگین باشه اما هیچوقت به سرمای عجیبش فکر نکردم .
روحمونم خبر نداشت که همچین اتفاقی میفته تا قبلش یه دستکش با خودم ببرم .
با دوستم همزمان یخ رو بلند کردیم و راه افتادیم .
اولش فقط یه سرمای خالی بود که کم کم داشت بیشتر حس می شد و تمام سطح دستم رو فرا می گرفت .
خیلی حس عجیبی داشت . این سرما رفته رفته بیشتر می شد و انگار داشت تمام بدنم رو می پوشوند .
کم کم دیگه دستام رو حس نمی کردم و لمس لمس شده بودند .
وای چه مسیر طولانی بود ! با تعجب به درب خانه ها نگاه می کردیم و منتظر بودیم که پیرمرد بگه رسیدیم .
از قیافه دوستم معلوم بود که حس و حالش مثل منه .
تا اینکه به خانه پیرمرد رسیدیم و یخ را درب خانه گذاشتیم تا پسراش بیان ببرن تو خونه ..
دستام کاملا قرمز شده بود و هیچ حسی نداشت .
انشا درباره حمل یک قالب یخ بدون دستکش
امیدواریم این مطلب از بخش داستان و رمان مورد استقبال شما دوستان عزیز قرار گرفته باشد .