اشعاری زیبا از وحشی بافقی
همینک در مجله آنلاین فارسی ها با مطلب”اشعاری زیبا از وحشی بافقی” در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .
وحشی بافقی
کمالالدین بافقی متخلص به وحشی از شعرای زبردست قرن دهم است. وی در اواسط نیمهٔ اول قرن دهم در بافق به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش طی کرد. او در مدت عمر مانند خواجهٔ شیراز از مسافرتهای دور و دراز احتراز میجست و جز به کاشان و عراق سفر نکرد. وحشی بافقی در حدود سال ۹۹۱ هجری قمری درگذشت.وحشی بافقی بی شک یکی از شاعران بارز و نام آور عهد صفوی است که اهمیت او در سبک خاص بیان اوست.
مزار وی در محلهٔ سر برج یزد در برابر مزار شاهزاده فاضل، برادر امام هشتم قرار دارد. آثار باقیماندهٔ وی عبارتند از دیوان اشعار، مثنوی خلد برین، مثنوی ناظر و منظور و مثنوی فرهاد و شیرین که این آخری به علت فوت وی ناتمام ماند و قرنها پس از او وصال شیرازی آن را به اتمام رساند.
نمونه اشعار وحشی بافقی
به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب دیرینه ی محبت ماست
تو و خلاف مروت خدا نگه دارد
به ما جفای تو از بخت بی مروت ماست
بسا گدا به شهان نرد عشق باختهاند
به ما مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
به دیگری نگذاریم ، مردهایم مگر
نشان تیر تغافل شدن که خدمت ماست
تویی که عزت ما میبری به کم محلی
و گرنه خواری عشقت هلاک صحبت ماست
به دعوی آمده بودیم چاشنی کردیم
کمان ، تو نه به بازوی صبر و طاقت ماست
هزار بنده چو وحشی خرید و کرد آزاد
کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست
****************************************************
گر چه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دلآزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحتآمیز کسان گوش کند
****************************************************
کجا زان طبع نازک باک دارم
اگر از او زهر من تریاک دارم
در این سودا چرا باشد زیانم
که او نازک دل و من سخت جانم
در این کار او سزد کاندیشه دارد
مرا دربار سنگ ، او شیشه دارد
هوسناک است آن کز رنجش یار
بیندیشد که با هجران فتد کار
هوس چون راه ناکامی نپوید
به هر کاری مراد خویش جوید
مرا کام دلی زان دلستان نیست
چه کام دل دلی اندر میان نیست
اگر رنجد و گر یاری نماید
هم از خود کاهد و برخود فزاید
ولی چون از میان برخاست عاشق
همان خواهد که دلبر خواست عاشق
به دل خواهش بود دل نیست با او
وگر آسان و مشکل نیست با او
ور از هجرش خمار از وصل مستی است
نباشد عشقبازی خود پرستیست
****************************************************
نگاهی گرم یعنی دلنوازیم
زبانی نرم یعنی چاره سازیم
سرا پا دلربا ز آنگونه بستش
که گر بودی دلی دادی به دستش
چو شد فارغ از آن صورت نگاری
به پایش سر نهاد از بیقراری
فغان برداشت کای بت کام من ده
ببین بی طاقتی آرام من ده
ترا دانم نداری جان ، تنی تو
بت سنگی و مصنوع منی تو
ولی ره زد چنان سودای یارم
که غیر از بت پرستی نیست کارم
منم چینی و چین در بت پرستی
بود مشهور چون با باده مستی
چنان عشق فسونگر بسته دستم
که هم خود بتگرم هم بت پرستم
جهان یکسر درین کارند مادام
همه در بت پرستی خاص تا عام
گر افسردهست یا تقلید پیشه
تواش صورت پرستی دان همیشه
چو بیعشق است او جسمیست بیجان
چه وردش اهرمن باشد چه یزدان
بده ساقی شراب لعل رنگم
سراسر بشکن این بتها به سنگم