گوشه ای از کرامات حضرت زینب(س)

گوشه ای از کرامات حضرت زینب(س)

همینک در مجله آنلاین فارسی ها با مطلب” گوشه ای از کرامات حضرت زینب(س) ” در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .

توسل به زينب کبري

مرحوم بهبهاني، باني شبستان مسجد نقل مي کرد.

پدرم قبل از تمام شدن کار شبستان مسجد، به مرض موت مبتلا شد و در آن حال وصيت نمود که «مبلغ دوازده هزار دينار حواله را صرف اتمام کار مسجد نماييد».

زماني که فوت کرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ‍ ترحيم،چند روزي کار ساختمان تعطيل شد. شبي در عالم خواب پدرم را ديدم که به من گفت: چرا کار مسجد را تعطيل کردي؟ گفتم: به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحيمتان. در جوابم گفت: اگر مي خواستي براي من کاري بکني، نبايد کار ساختمان مسجد را تعطيل مي کردي.

زماني که بيدار شدم تصميم به اتمام کار ساختمان مسجد نمودم به اين منظور باي حواله دينارهايي که پدرم در وصيت خود عنوان کرده بود وصول کرده و از آن مصرف مي نمودم. اما هر چه بيشتر جست و جو مي کردم حواله ها پيدا نمي شد هر جا که احتمال وجود حواله ها مي رفت گشتم، اما خبري از حواله ها نبود. سرانجام در حالي که بسيار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زينب (س) شدم و خدا را به حق آن ساعتي که امام حسين (ع) و زينب (س) از يکديگر وداع نمودند قسم دادم. ناگهان خوابم برد.

پس از مدتي بيدار شدم و ديدم همان ورقه اي که حواله ها داخل آن بود کنار من است از همان ساعت کار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانيدم و هميشه اين کرامت را براي ديگران نقل مي کنم.

شفاي نابينا

مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيک، که در توسل به اهل بيت (ع) و علاقه به حضرت سيدالشهداء (ع) کم نظير بود و از اين باب رحمت و برکات صوري و معنوي نصيبش شده و در ماه رمضان ۱۳۷۸ به رحمت حق واصل شد، نقل نمود که در شش سالگي به درد چشم مبتلا شدم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم نابينا گرديدم.

در ماه محرم ايام عاشورا در منزل دايي بزرگوارم مرحوم حاج محمد تقي اسماعيل بيک روضه خواني بود، هوا گرم و شربت سرد به مستمعين مي دادند. من از دايي ام خواهش کردم که اجازه دهد من به مردم شربت بدهم؟! دايي ام فرمود: تو چشم نداري و نمي تواني! گفتم: يک نفر بينا همراهم بيايد! قبول کرد، و من با کمک خودش قدري شربت به شنوندگان دادم.

مرحوم معين الشريعه اصطهباناتي سخنراني مي کرد. در ذکر مصيبت خود روضه حضرت زينب (س) خواند و من تحت تأثير قرار گرفتم. آن قدر گريه کردم تا از حال رفتم در آن حال بانوي مجلله اي دست مبارکشان را بر چشمان من کشيده و فرمودند: «خوب شدي و ديگر به چشم درد مبتلا نخواهي شد».

ناگاه چشم باز کردم. اهل مجلس را ديدم، شاد و فرح ناک. به طرف دايي ام دويدم، تمام اهل مجلس منقلب شده و اطراف مرا گرفتند، به دستور دايي ام مرا به اتاقي بردند و جمعيت را متفرق نمودند. اين از برکت و توسلات به حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) بود که در يک آن چشمم را شفا داده و مرا از نابينايي نجات دادند «بأبي انت و أمي أبا عبدالله الحسين».

 

گوشه ای از کرامات حضرت زینب(س)
رحلت حضرت زینب

 

امام زمان(عج)و نظافت حضرت زینب(س)

مرحوم حاج محمد رضا سقازاده از قول حاج ملاعلى همدانى نقل میکند:

روزى مرحوم حضرت آيت الله الغظمى آقا ضياء عراقى (كه از محققين و مراجع تقليد بود) فرمودند: شخصى شيعه مذهب از شيعيان قطيف عربستان به قصد زيارت حضرت امام رضا (ع ) عازم ايران مى گردد. او در طول راه پول خود را گم مى كند.

حيران و سرگردان مى ماند و براى رفع مشكل متوسل به حضرت بقية الله امام زمان (عج ) مى گردد. در همان حال سيد نورانى را مى بيند كه به او مبلغى مرحمت كرده و مى گويد: اين مبلغ تو را به سامره مى رساند.

چون به آن شهر رسيدى ، پيش وكيل ماحاج ميرزا حسن شيرازى مى روى و به او مى گويى : سيد مهدى مى گويد آن قدر پول از طرف من به تو بدهد كه تو را به مشهد برساند و مشكل مالى ات را برطرف سازد.

اگر او نشانه خواست ، به او بگو: امسال در فصل تابستان ، شما با حاج ملاعلى كنى طهرانى ، در شام در حرم عمه ام مشرف بوديد، ازدحام جمعيت باعث شده بود كه حرم عمه ام كثيف گردد و آشغال ريخته شود.

شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جاروب كردى ! و حاج ملاعلى كنى نيز آن آشغال ها را بيرون مى ريخت … و من در كنار شما بودم !!

شيعه قطيفى مى گويد: چون به سامرا رسيدم و به خدمت مرحوم شيرازى شرفياب شدم جريان را به عرض او رساندم . بى اختيار در حالى كه اشك شوق مى ريخت ، دست در گردنم افكند و چشمهايم را بوسيد و تبريك گفت و مبالغى را برايم مرحمت كرد.

چون به تهران آمدم ، خدمت حاج آقاى كنى رسيدم و آن جريان را براى او نيز تعريف نمودم . او تصديق كرد، ولى بسيار متاءثر گشت كه اى كاش اين نمايندگى و افتخار نصيب او مى شد.

کرامت‏

 مرحوم ثقةالاسلام نورى از سید محمدباقر سلطان‏آبادى نقل مى‏کند:

«به چشم‏ درد شدیدى در چشم چپ مبتلا شدم. هرچه درمان کردم فایده‏اى نکرد و برعکس مریضى‏ام شدیدتر شد. بعضى از دکترها مى‏گفتند قابل علاج نیست. برخى هم قول شش ماه بعد مى‏دادند و من هر روز از روز قبل نالان‏تر مى‏شدم تا این‏که سیاهى چشمم گرفته شد و دیگر نمى‏توانستم بخوابم. در آن موقع یکى از دوستانم براى خداحافظى به دیدنم آمد. او مى‏خواست به کربلا برود. من هم با او همراه شدم.

در منزل اول دردچشم شدیدتر شد و همه مرا شماتت مى‏کردند مگر یک نفر. بالاخره به منزل دوم رسیدیم، درد شدیدتر از قبل شد و ورم چشمم افزون‏تر؛ تا اینکه نزدیک سحر آرام شد.در عالم رؤیا عقیله بنى هاشم، زینب کبرى‏۳، را دیدم که گوشه مقنعه‏اش را به چشمم مى‏کشید. از خواب بیدار شدم و چشمم خوب شد. دوستانم باور نمى‏کردند، سوار شدیم در بین راه درد و ناراحتى احساس نمى‏کردم. من که همیشه ناراحت و عاجز بودم، پیش خود گفتم: کاش بسته روى چشمم را باز مى‏کردم. تا باز کردم، دیدم همه ‏چیز را مى‏بینم.

صدا زدم که رفقا بیایید. همه آمدند و گفتند: کدام چشمت درد مى‏کرد؟ گفتم: چشم چپم بود. هرچه نگاه کردند تفاوتى بین چشم چپ و راستم ندیدند.

منبع:تبیان،مشرق نیوز،پایگاه جامع عاشورا

Rate this post
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.