وقتی در زندگیمان شکست میخوریم چه کنیم؟
بعضیها ظرفیت بیشتری برای تحمل ناکامی و شروع دوباره بعد از شکست را دارند اما این ظرفیت از کجا میآید؟
عنوانهای جذابی مثل «۱۰ راه برای رهایی از احساس شکست، خداحافظی همیشگی با ناکامی و …»، به درد افسانههایی میخورد که جایی در زندگی واقعی ندارد. واقعبینانهترین حقیقت این است که «باد همیشه در جهت میل ما نمیوزد». بنابراین همه ما شکست و ناکامی را تجربه میکنیم. زیرا زندگی به هیچکسی تضمین نداده است که همواره گلوبلبل باشد تا خم به ابرویمان نیاید!
ناکامی، پرتکرارترین واقعه زندگی
«شکستهایی را که تجربه کرده است فهرست میکند و با گلایه میگوید که از اینهمه احساس شکست به ستوه آمدهام». این میتواند خلاصه یکخطی زندگی بسیاری از ما باشد. شروع کوبندهای خواهد بود اگر بگویم برای درد نکشیدن در زندگی فقط دو راه وجود دارد: برگشتن به رحم مادر؛ جایی که تمام نیازهایمان بیهیچ کوششی برآورده میشد و دومی هم «مردن» است! فقط با مرگ است که با هیچ مشکلی مواجه نمیشویم چه برسد به اینکه بخواهیم از آن شاکی شویم. تا روزی که زنده هستیم ناکامی را تجربه میکنیم؛ یعنی زمانی که موانع غیرقابلحلی در مقابل اهدافمان قرار میگیرد. از قطع شدن اینترنت خانه تا همین پاندمی سمج کرونا، مثالهایی هستند که نشان میدهد روزانه دهها مانع سر راه هدفهای ما قرار میگیرد. به همین دلیل است که میگویند، ناکامی، پرتکرارترین واقعه زندگی انسانهاست.
افزایش ظرفیت تحمل ناکامی
انسانها براساس تفاوتهای فردیشان، احساس شکست را منحصربهفرد تجربه میکنند. یعنی قرار نیست بعد از بیکاری، پریشانی دو نفر مثل هم باشد. بعضیها ظرفیت بیشتری برای تحمل ناکامی دارند. اما این ظرفیت از کجا میآید؟ بگذارید نگاهی به دوران کودکی بیندازیم. وجود یک مراقب امن، در دسترس، پاسخ گو و پذیرنده(که عمدتاً مادر است)، نقش زیادی در شکلدهی این ظرفیت دارد. مادری که خودش هنگام ناکامی، خشمش را به شکل پرخاشگرانهای بروز میدهد تصور کنید؛ آیا کودک چندماهه یا چندساله توان مواجهه با این تنش را دارد؟ از طرف دیگر، بعضی والدین فکر میکنند باید یک زندگی رویایی را برای کودکشان بسازند. رویایی که در آن خبری از درد و مشکلات نیست اما آیا این شبیه به زندگی واقعی است؟ آنها سعی میکنند هر نیاز کودک را بلافاصله فراهم کنند. بیآن که هیچ تلاش فعالانهای از سمت کودک وجود داشته باشد(منظور حدوداً از سهسالگی به بعد است). درحالیکه ناکامی بهینه(نه آن قدر زیاد و نه بسیار کم)، لازمه ظرفیتسازی است. کودکی که هرگز ناکامی بهینه را تجربه نکرده باشد، چطور میتواند در بزرگ سالی برای مقابله با مشکلات آماده باشد؟ فراموش نکنیم که حس عاملیت، احساس کنترل نسبی بر محیط و حل مشکلات، حس خودکارآمدی و خودارزشمندی و… از کودکی پایه ریزی میشود. گاهی برخی از این دو دسته کودک در بزرگ سالی، ناراضیاند چون ناخواسته و مدام در شرایط ناکامکننده قرار میگیرند. نوعی اجبار به تکرار برای این که این بار بتوانند از پس شکست جدید برآیند. اما گویی عواملی از درون مداخله میکند و نمیگذارد فرد کامیابی و حس خوشایند بعد ازآن را تجربه کند. فهم و تحلیل دلایل به کمک درمانگر کمک میکند تا شخص بتواند خود ارزشمندی و کامیابی را تجربه کند.
میل تو یا آرزوهای بربادرفته دیگران؟
گاهی احساس ناکامی میکنیم چون به اهدافمان نرسیدیم. اما سؤال مهم این است که آیا زندگیمان را برمبنای خواستههای اصیل خودمان تنظیم کردهایم یا میخواهیم آرزوهای بربادرفته والدینمان یا دیگران را برآورده کنیم؟ وقتی امیال ما متعلق به دیگران باشد، ممکن است انگیزهمان را از دست بدهیم و دست از تلاش بکشیم. چون اساساً این میل ما نیست. پس خیلی مهم است که از خودمان بپرسیم آیا قرار است همانی بشویم که عمیقا میخواهیم یا یک نسخه کپی از دیگران؟ وقتی در زمین میل دیگران بازی کنیم، احتمال بیانگیزگی، شکست و مایوس شدن هم وجود دارد. در واقع این مهمترین قاعده بازی است!
فرافکنی را فراموش کنید
برای این که در مقابل موانع کمتر پریشان شویم، لازم است ظرفیت تحمل ناکامی را افزایش دهیم؛ یعنی بتوانیم حالتهای منفی جسمی و روانی را تحملکنیم و بپذیریم(البته نه به معنای تسلیم شدن). در وهله اول باید موانع درونیمان را بشناسیم؛ چه تعارضهایی هست که ما را مغلوب شکستها میکند؟ آیا خودمان را مستحق شرایط بهتر میدانیم تا برای آن تلاش کنیم؟ هرقدر که فرافکنی(نسبت دادن نقصهای درونی به بیرون از خودمان) بیشتری داشته باشیم، کمتر میتوانیم در مسیر بهبودی قدم بزنیم. چون حاضر نیستیم مسئولیت زندگی و مخلفاتش! (بخوانید مشکلاتش) را بپذیریم. ناکامی میتواند ناشی از سدهای محیطی یا تعارضهای درونی باشد. خودتخریبی، سرزنش خود و دیگران، مقایسه با دیگران، بیتفاوتی، پرخاشگری، افسردگی، اغراق یا کوچک شمردن شکست، نشخوارهای فکری، واپس روی و … تعدادی از واکنشهایی هستند که به ناکامی میدهیم. نگرش تان درباره شکست را چطور ارزیابی میکنید؟ آیا شکست را یک اتفاق قابل تحلیل و آموزنده میدانید یا هویت خودتان را معادل شکست میدانید؟ پاسخ این سوال هم در کسب یک خودآگاهی نسبی کمککننده خواهد بود.
احساساتتان را به روی خودتان بیاورید
گاهی هم سعی میکنیم هیجانهای ناخوشایندی را که ناشی از ناکامی هستند احساس نکنیم. یعنی به روی خودمان نیاوریم که غمگین، خشمگین و ناامید هستیم. تا وقتی احساسشان نکنیم، نمیتوانیم آنها را بپذیریم. بدیهی است که بدون پذیرش نمیتوانیم مسئولیت آن را بپذیریم و درنهایت کاری هم برایش انجام نمیدهیم. پس این قاعده انگیزشی که اگر زمین خوردی، دوباره بلند شو، امیدوار باش، خواستن توانستن است و … شبیه یک پرده سیاه است که جلوی چشم ما را میگیرد و نمیگذارد واقعیت تلخ را ببینیم. گاهی لازم است بعد از زمین خوردن بنشینیم، زخممان را با کمک کسی ترمیم کنیم و بعد به مسیر طی شده نگاهی بیندازیم.
کم نیاوریم، همین!
برای داشتن احساس بهتر، لازم است پاسخهای کارآمدی را جایگزین واکنشهای قبلی کنیم که شامل این موارد هستند:
پذیرش هیجانهای ناخوشایند، شفقت یا مهربانی با خود، قبول مسئولیت، بررسی موانع، استفاده از منابع حمایتی(خانواده، دوستان، روان شناس)، یادگیری از تجربه ناکام کننده، برنامهریزی برای تغییر شرایط و انجام راهحلهای مفید.
بههرحال همواره یک خبر خوب و بد وجود دارد که مهربانترین و ظالمترین فرد نسبت به خودمان، همان تصویری است که در آینه میبینیم. حالا که سکه زندگی، روی ناخوشی هم دارد، تصویر داخل آینه را دریابیم تا مقابل دردهای واقعی، کم نیاوریم!
نویسنده : نگار فیضآبادی،خراسان