گزیده اشعار کوتاه فریدون مشیری

گزیده اشعار کوتاه فریدون مشیری

هم اکنون در قسمت شعر از بخش سرگرمی مجله آنلاین فارسی ها با گزیده اشعار کوتاه فریدون مشیری در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .

گزیده اشعار کوتاه فریدون مشیری

فریدون مشیری

فریدون مشیری ، شاعر برجسته معاصر ، در ۳۰ شهریور سال ۱۳۰۵  در تهران به دنیا آمد .

مشیری سرودن شعر را از ۱۵ سالگی آغاز کرد .

اولین مجموعه شعرش تشنه طوفان نام داشت که در سال ۱۳۳۴ منتشر شد .

او در سال ۱۳۳۳ با خانم اقبال اخوان ازدواج کرد .

حاص این ازدواج دو فرزند به نام های بابک و بهار بود .

مشیری در ۳ آبان ۱۳۷۹ بر اثر بیماری سرطان در ۷۴ سالگی در تهران درگذشت .

در ادامه چند شعر کوتاه از فریدون مشیری ، شاعر فرهیخته کشورمان بخوانبد .

نایافته

گفتی که چو خورشید زنم سوی تو پر

چون ماه شبی میکشم از پنجره سر

اندوه ، که خورشید شدی ، تنگ غروب

افسوس ، که مهتاب شدی وقت سحر

غروب نابهنگام

چو ماه از کام ظلمت ها دمیدی ،

جهانی عشق در من آفریدی ،

دریغا ، با غروب نابهنگام ،

مرا در دام ظلمت ها کشیدی .

مکتب عشق

سیه چشمی به کار عشق استاد ،

به من درس محبت یاد میداد .

مرا از یاد برد آخر ولی من

بجز او عالمی را بردم از یاد .

ماه و سنگ

اگر ماه بودم ، به هر جا که بودم ،

سراغ تو را از خدا می گرفتم .

و گر سنگ بودم، به هر جا که بودی ،

سر رهگذار تو جا می گرفتم .

اگر ماه بودی – به صد ناز – شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

و گر سنگ بودی ، به هر جا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی .

اوج

ای ره گشوده در دل دروازه های ماه !

با تو سن گسسته عنان ، از هزار راه ،

رفتن به اوج قله مریخ و زهره را تدبیر میکنی ،

آخر به ما بگو

کی قله بلند محبت را تسخیر میکنی ؟

غیر از مهر تو

ای عشق به جز تو همدمی دارم ؟ نه

یا جز غم تو ، دگر غمی دارم ؟ نه

با این هه زخم های کاری که زدی

غیر از مهر تو مرهمی دارم ؟ نه

مرگ در مرداب

لب دریا رسیدم تشنه ، بی تاب ،

ز من بی تاب تر ، جان و دل آب ،

مرا گفت : از تلاطم ها میاسای !

که بد دردی است جان دادن به مرداب !

در بلندی های پرواز

زمان در خواب و دریا قصه پرداز ،

خیالم در بلندی های پرواز ،

ز تلخی های بی پایان ، می رسیدم

به شیرین شگفتی های آغاز !

دریا و خورشید

سر از دریا برون آورد خورشید

چو گل ، بر سینه دریا درخشید

شراری داشت ، بر شعر من آویخت

فروغی داشت ، بر روی تو بخشید !

هیچ و باد

هیچ و باد است جهان ؟

گفتی و باور کردی ؟

کاش ، یک روز ، به اندازه “هیچ”

غم بیهوده نمی خوردی !

کاش ، یک لحظه ، به سرمستی باد

شاد و آزاد به سر می بردی !

دلی از سنگ می خواهد

خروش و خشم طوفان است و دریا

به هم میکوبد امواج رها را .

دلی از سنگ میخواهد ، نشستن

تماشای هلاک موج ها را !

همچنین در فارسی ها بخوانید :

5/5 - (1 امتیاز)
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.