روایت آدمها و کتابهایشان
همینک در مجله آنلاین فارسی ها با مطلب” روایت آدمها و کتابهایشان” در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .
شهر من جایی است که کتابخانهاش را دوست دارم؛ کتابدارهایش مرا میشناسند و وقتی زنگ میزنم تا تلفنی کتابم را تمدید کنم حالم را میپرسند
شهر هر کسی جایی است که به آن تعلق دارد. در آن خاطره دارد. خیابانها و کوچههایش را میشناسد. بعضی از آنها را مثل کف دستش بلد است.
میداند از کدام مغازه، نان بخرد. اگر اهل شیرینی باشد، قنادی خودش را انتخاب کرده و هر طور شده برای مراسم خاص از آن کیک و شیرینی میخرد.
همیشه کتابهایش را از چند کتابفروشی میخرد و زیر چند درخت از پارکهایش عکس ظاهرشده دارد. شاید در آن شهر،دنیا نیامدهباشد اما حتماً مدتی در آنجا زندگی کرده.
با خاکش خاطره دارد. شاید عزیزی را به آن سپردهباشد یا گیاهی در آن کاشته باشد و به ثمر نشستن را تماشا کردهباشد.
شهر من اما جایی است که کتابخانهاش را دوست دارم.
کتابدارهایش مرا میشناسند و وقتی زنگ میزنم تا تلفنی کتابم را تمدید کنم حالم را میپرسند.
اگر حضوری رفتهباشم، حال فرزندانم را هم میپرسند.
چون ما از جوانی و حتی از کودکی هم را میشناسیم و ماجرای بالا و پایین رفتن زندگی هم را میدانیم. […]
من دوستانم را هم در کتابخانه میبینم و بعضی از قرارهایم را آنجا میگذارم و فقط از کتابهای کتابخانه نیست که استفاده میکنم یا فقط دوستانم را آنجا نمیبینم.
من قصه میسازم با کتابها.
با برگه یادآوری کتابها که پشت جلد چسب خورده و قرار است به من یادآوری کند تا چه زمانی فرصت دارم کتاب را تحویل دهم.
این برگه یادآوری کتاب برایم مهم است مخصوصاً اگر کتاب را خیلی دوست داشته باشم […]
به فاصله تاریخها از هم نگاه میکنم. گاهی چند سال بین تاریخها فاصله است. گاهی چند ماه و گاهی چند روز.
این یعنی یک اتفاقی افتاده بوده که باعث استقبال خوانندگان از کتاب شده.
دانستن آن اتفاق ذهنم را رها نمیکند و شروع میکنم به فرضیهسازی.
از نویسنده، کتاب تازهای منتشر شده که مورد استقبال قرار گرفته و حالا مخاطبِ نویسنده تمایل دارد بقیه آثار او را هم بخواند و بداند؟
فیلم یا سریالِ کتاب دارد پخش میشود؟
یک آدم مشهور کتاب را بعد از مدتها توصیه کرده؟
یا کسی، چهرهای فرهنگی که مردم دوستش دارند، فهرست کتاب داده؟
روان جامعه به سمتی رفته که به خواندن این اثر کشش دارد؟
اگر رفته، حال جامعه در آن تاریخ چطور بوده؟
چاپ تازه کتاب بسیار گران است و کتابخوان ترجیح داده نسخه کتابخانه را بخواند؟
حرفش هست که کتاب وارد دستهکتابهای ممنوعه شود؟
اما این همه ماجرا نیست. گاهی وقتی دارم بخشی از کتاب را میخوانم احساس میکنم تنها نیستم!
با یک فاصله زمانی پسوپیش، همراه دیگر آدمها دارم کتاب را میخوانم.
مثل سینما.
وقتی سکانسی تو را وادار میکند کناردستیات را هم زیرچشمی نگاه کنی و واکنشش را ببینی.
حتی به بهانهای سرت را برگردانی و عقبیها را ببینی. شبیه همین است.
با این تفاوت که تو آدمها را نمیبینی و باید تصورشان کنی.
میتوانی حدس بزنی که آنها به این صفحه که رسیدهاند نفسشان به شماره افتاده و هر طور بوده ادامه دادهاند تا بفهمند قصه به کجا رسیده.
یا این صفحه آنها هم بلند خندیدهاند.
یا اینجا به فکر فرو رفتهاند که اگر جای قهرمان داستان بودند چه حال خوش یا ناخوشی داشتند.
[…] گاهی برگه یادآوری را اینطوری دوست دارم که برای من اولین مهر تاریخ را خورده باشد.
انگار فاتح شدهباشم و دره بکری را دیدهباشم که پیش از من کسی کشفش نکرده بوده یا اولین ردپاهای برف تازه، جای پای من باشد.
البته خندهدار است چون من تنها یک جلد از کتابی را در دست دارم که در کتابفروشیها توزیع شده و کلی پیش از من خوانده شده اما خب حس خوبی است.
[…] و فقط برگه یادآوری هم نیست که دیوانهام میکند. لکههای روی کتاب هم هست.
از لکههای شکلات بگیر تا زردچوبه و سس و چای.
یعنی خواننده همراه چایش چه میخورده؟
نقل یا قند؟
یا حتی شکلات؟
چه وقت از روز داشته مطالعه میکرده؟
آن یکی که انگشت سس قرمزیاش را به کتاب زده و اثرش را بهجای گذاشته چطور؟
نکند روی چیپس نمکیاش سس ریخته و بخشهای جالب کتابش را طعمدار کرده و رد زردچوبه خبر از آشپزخانه میدهد.
برای چند نفر غذا میپخته؟
مادر بوده؟
چرا این کتاب برایش اینهمه جذاب بوده که حین غذا پختن هم رهایش نکرده؟
جدای اثر انگشتهایی که روی کاغذ نشسته، نشانههایی که خوانندهقبلی لای کتاب جا گذاشته بوده هم منبع قصه هستند.
نشانهای که سربرگ اداره یا سازمانی دارد و برگه خریدی است که قرار بوده به خواننده یادآوری کند کاهو و تمبر هندی یادش نرود.
یعنی قرار بوده مهمان داشتهباشد؟
چه غذایی تدارک دیده؟
مثلاً ماهی شکمپر با سبزیپلو و یکجور غذای فرنگی که بهتر است کنارش سالاد کاهو باشد؟
نکند این زن یا مرد تمبر هندی را برای وقت خواندن کتاب میخواسته؟
آدمی که وقت مطالعه تمبر هندی میخورد چهجور آدمی است؟
[…] گاهی با خواندن بعضی کتابها دلم میخواهد آدمهایی را که آن کتاب را خواندهایم و عضو بودن در یک کتابخانه، نقطه اشتراکمان محسوب میشود دور هم جمع کنــم.
بــا همدیگر آشنا شویم.
دربارهکتاب حرف بزنیم. تأثیری که از آن گرفتهایم.
چیزی از آن یادمان مانده اصلاً؟
الان اگر این کتاب را نخوانده بودیم باز هم امانت میگرفتیم؟ چه جمع جالبی میشدیم ما!
نویسنده : فاطمه جناباصفهانی،خراسان