داستان آموزنده خواستگاری آرتور و آل درباره خوشگذرانی
در ادامه این مطلب از مجله آنلاین فارسی ها داستان آموزنده و پندآموز خواستگاری آرتور و آل درباره خوشگذرانی و کار را برای شما عزیزان آماده کرده ایم .
خواستگاری آرتور و آل
امیدواریم دوست داشته باشید و از خواندن آن لذت ببرید .
روزگاری دو سگ آبی به نام های آرتور و آل (جوانتر ) زندگی می کردند .
هردوی آنها عاشق یک سگ آبی ماده بسیار زیبا شده بودند .
سگ آبی ماده آل را با نگاه تحقیر آمیز می دید زیرا آل بسیار سر و وضع شلخته ای داشت .
آل در طول زندگی اش حتی یک کار مفید نیز انجام نداده بود و تنها کارش خوردن ، خوابیدن ، شنا کردن و قایم باشک بازی کردن با بید سترهای ماده بود .
در مقابل آرتور در تمام زندگی اش به فکر کار کردن بود و اصلا دنبال تفریحات نبود .
او حتی یکبار هم با کسی بازی نکرده بود .
روزی آل به دوشیزه زیبا پیشنهاد ازدواج داد اما دوشیزه گفت تا زمانیکه آل به فکر سر و سامان دادن به اوضاع زندگی خود و کار پیدا کردن نباشد به پیشنهاد او فکر هم نمی کند .
همچنین به آل یادآوری کرد که آرتور تا کنون ۳۲ آب بند ساخته و در حال ساخت ۳ آب بند دیگر نیز می باشد اما آل حتی یک خلال دندان هم درست نکرده است .
آل هم در عین ناراحتی گفت اصلا حاضر نیست اوضاع زندگی خود را به خاطر خواسته یک زن تغییر دهد و کار پیدا کند .
در نتیجه آل به طور کلی بید ستر ماده را فراموش کرد و دوباره به سراغ کار های همیشگی اش از جمله خوردن ، خوابیدن و تفریح رفت .
داستان آموزنده خواستگاری آرتور و آل
تا اینکه یک روز سگ آبی ماده زیبا با آرتور در وقت ناهار با یکدیگر ازدواج کردند زیرا آرتور تنها یک ساعت از روز را به وقت ناهار و استراحت اختصاص داده بود .
آنها صاحب ۷ فرزند شدند و آرتور برای سیر کردن شکم فرزندانش مجبور بود بیشتر از گذشته کار کند و دندان مصنوعی بگذارد .
آرتور قبل از اینکه فرصت کند از زندگی لذت ببرد و تفریح کند ، خیلی زود شکسته و پیر شد و خیلی زود درگذشت .
اما آل همچنان جوان است ، تفریح می کند ، می خورد ، می خوابد و از زندگی خود لذت می برد .
او با اینکه سر و سامان پیدا نکرد اما جوان ماند ، عمرش طولانی شد و در تمام زندگی اش به او خوش گذشت .
جیمز تربر
مترجم : ریتا محمدی