انشا درباره اگر معلم نگارش بودید

در ادامه این مطلب از مجله آنلاین فارسی ها با عنوان انشا درباره اگر معلم نگارش بودید در خدمت شما کاربران گرامی هستیم .

با ما همراه باشید .

انشا اول اگر معلم نگارش بودم …

معلمی شغل انبیاست. شغلی که عشق می خواهد و چیزی جز صبر و شکیبایی و لطف و محبت نمی طلبد به گونه ایی که بدون این خصوصیات تحمل این شغل بسیار سخت و یا به تعبیر دیگر غیرممکن است.

من اگر یک معلم نگارش بودم کلاس را به یک مکان گفتگو و تبادل نظر تبدیل می کردم تا دانش آموزانم از حضور در کلاس لذت ببرند .

سعی می کردم که نه معلم بلکه دوستی مهربان برای آن ها باشم .

کاری می کردم که آن ها مرا دوست راز نگه دار خود بدانند .

سعی می کردم درس را به گونه ای برای آن ها لذت بخش کنم که در طول هفته برای کلاس من لحظه شماری کنند .

کاری می کردم که درس خواندن و انشا نوشتن را برای آن ها کاملا لذت بخش کنم .

معلم نگارش بودن یعنی یک دنیا عشق و علاقه نسبت به زنگ های زیبا و خاطره انگیز انشا در کنار شاگردان خوش ذوق و هنرمند مدرسه.

اگر معلم نگارش بودم، در زنگ نگارش وقتی نوبت خواندن انشای هر کسی می شد، کلاس را مملو از سکوت و آرامش می کردم تا دانش آموز عزیزم با آرامش خاطر، انشای خود را با صدای بلند و رسا بخواند.

معلمی می شدم که اجبار در کارش نبود. به جای گذراندن وقت برای خواندن کتاب، درس زندگی می دادم. چون درس رندگی است که به درد ادم ها می خورد. درس زندگی است که روزی جایی پیش کسی به کار می اید.

مثلا اداب معاشرت که خود به تنهایی بیشتر از نیمی از سنگینی وزن این درس را بر عهده دارد.
همین که بدانی چگونه با دیگران، صرف نظر از وضعیت مالی و این بحث های پیش افتاده صحبت کنی و رفتاری درست داشته باشی، بزرگترین چیز است.

انشا درباره اگر معلم نگارش بودید

انشا ۲ درباره اگر معلم نگارش بودید

من اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزانم انشاهایی با موضوعات تخیلی می گفتم تا قدرت تخیلشان را بسنجم و آن ها را در نوشتن انشا توانمند کنم. اصلا معلم هر درسی هم که باشی در هر صورت، معلمی شغل خوبی است زیرا با دانش آموزان در ارتباط هستی و می توانی آن ها را به موجوداتی خلاق تبدیل کنی.

من دوست دارم اگر یک روز معلم نگارش شوم، فضای کلاس را آنقدر مهیج و بانشاط کنم که دیگر تمام عشق شاگردانم زنگ انشا شود و دیدن من! حس معلم بودن حس بسیار خوبی است که حتی هنگام فکر کردن به آن لبخند بر لبانم می نشیند.

معلم نگارش بودن یعنی یک دنیا عشق و علاقه نسبت به زنگ های زیبا و خاطره انگیز انشا در کنار شاگردان خوش ذوق و هنرمند مدرسه. اگر معلم نگارش بودم، در زنگ نگارش وقتی نوبت خواندن انشای هر کسی می شد، کلاس را مملو از سکوت و آرامش می کردم تا دانش آموز عزیزم با آرامش خاطر، انشای خود را با صدای بلند و رسا بخواند.

هیچ گاه اجازه نمی دادم دانش آموزان دیگر انشای آن دانش آموزی را که روی سکو رفته است را مسخره کنند یا به او توهین کنند بلکه به آن ها می آموختم که به انشا و شخصیت دوستانشان احترام بگذارند تا فضای کلاس سرشار از عشق و محبت شود.

اگر معلم نگارش میبودم تا جای ممکن با دانش اموز ها مهربان و دوست بوده
به گونه ای که انها هم از معلم و هم از درس نهایت لذت را ببرند
و درس تکالیف خود را با لذت و هیجان انجام بدهند
و از بودن سر کلاسم لذت کافی را برده باشند
و هیچگاه فکر نکنند درس دشمن انهاست
و در عین مهربان بودن با انها تا جای ممکن به انها سخت میگرفتم
تا درس های خود را همیشه بخوانند
و هیچوقت کار امروز را به فردا نسپارند
و نهایت تلاش و کوشش را انجام دهند تا از موضوعی در درس غافل نشوند
و خدای نکرده نتوانند یاد بگیرند
به راستی اگر روزی معلم نگارش بشوم همین موضوع انشا را به دانش اموزان خود میدهم
و انشا های انها را با دقت میخوانم تا بفهمم دانش اموزهایم از معلم نگارش خود چه انتظاراتی دارند
و تا چه حد توانسته ام انتظارات ان هارا براورده کنم
بخاطر انشا هایی که دانش اموز ها مینویسند معلم نگارش انها را خیلی خوب میشناسد
و به همین دلیل است که به اینکار علاقه بسیاری دارند

 

Essay on if you were a writing teacher

انشا سوم جانشین سازی اگر من معلم انشا بودم

من اگر معلم انشا بودم، که ای کاش هم بودم کاری می کردم که کلاس من بهترین و دوست داشتنی ترین کلاس برای دانش آموزان باشد. سعی می کردم به شکلی درس بدهم که بچه ها از اینکه به مدرسه می آیند احساس خوبی داشته باشند. یا حداقل سر همان یک زنگ انشا در هفته با اشتیاف حاضر شوند.

دوست دارم بگویم که چه برنامه هایی برای کلاسم داشتم، دلم میخواست چند برگه به هرکدام از بچه ها بدهم و بگویم هر چه دوست دارید بنویسید. هر چیزی که در این لحظه احساس می کنید بنویسید. یا اصلا هر چیزی که الان شما را اذیت می کند شروع کنید و راجع بهش بنوسید.

من اگر معلم نگارش بودم به دانش آموزانم می آموختم که جریان بی وقفه و سیلان عجیب و غریب ذهنشان را مشاهده کنند و تا جایی که می توانند سعی کنند هر آنچه در لحظه «حال» به ذهنشان می رسد را بنویسند.

به آنها می آموختم که همه چیز با زبان آغاز می شود و نمی توان از مسئله ای اینچنین مهم بی توجه گذشت.

پس کلمات را که چونان رگ و پی زبانند، باید خیلی خوب بشناسند.باید بنویسند و این نوشتن برایشان به عادتی روزانه تبدیل گردد.

کاش هفته ای یک جلسه ای که با هم داشتیم برایشان به مثابه شکوفایی استعدادهایشان و گره گشایی حرفهایی بود که نمی توانند براحتی با کسی در میان بگذارند.

کلاس من باید نوعی خودکاوی و درون نگری باشد، محلی که چیزی به بچه ها اضافه کند، نه اینکه وقتشان را با موضوعات تکراری تلف کند.

 

 

این مطلب از بخش داستان و رمان برای شما گردآوری شده است .

3.3/5 - (3 امتیاز)
فیسبوک توییتر گوگل + لینکداین تلگرام واتس اپ کلوب
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.